۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

مروری بر کتاب قتل های ناموسی بخش اول ( نمونه هایی از قتل های ناموسی )

شيدا زن 16 ساله مريواني كه يك كودك 2ساله نيز داشت در روز 88/11/ با ضربات چاقوي برادرش مهدي در خيابان جان سپرد. او كه همسري معتاد داشت، در حال حرف زدن با مردي در خيابان توسط     برادرش به قتل رسيد.
مردي به علت سوءظن به همسرش او را پس از 29 سال زندگي مشترك دربرابر ديدگان فرزندانش به قتل رساند.
در پاييز سال 81 ، خانواده اي در خوزستان در كيف دختر خود كارت تبريكي بدون امضاء يافتند. دختر توسط عمويش به قتل رسيد و خانواده آن دختر قاتل را بخشيدند.
سعيده دختر 14 ساله بلوچستاني به دليل شك پدر به او، به وسيله پدر، برادر ودوستان برادرش سنگسار
شد و به قتل رسيد.
دلبر خسروي، دختر 17 ساله اي در دهي نزديكي مريوان، به دليل داشتن قصد طلاق از همسر ناخواسته و اجباري خود، توسط پدرش سر بريده شد.
مردي 46 ساله اي همسر صيغه اي و نوجوانش را كه 15 سال بيشتر نداشت به دليل سوءظن با ضربات چاقو مجروح كرد و مردي كه در خيابان در حال حرف زدن با او بود را با ضربات چاقو به قتل رساند. شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران با اين استدلال كه او با تصور مهدور الدم بودن مقتول وي را كشته است، رأي خود را صادر و او را به پرداخت ديه محكوم كرد.1
در لرستان ليلا به دليل سرباز زدن از ازدواج اجباري با پسر عمويش مجبور شد كه با پسر مورد علاقه اش فرار كند. وي بعد از دستگيري توسط برادران و پسر عمويش به درختي بسته و به آتش كشيده شد.
در دزفول، جاسم كه خود داراي سه زن بوده دختر 15 ساله اش را به دليل اينكه فكر مي كرد عمويش به او تجاوز كرده، سر بريد. باز در دزفول، مردي با سوءظن به همسر دومش و با ادعاي اينكه پسرش
F متعلق به او نيست، سر وي و فرزند 7 ساله اش را بريد.
در تربت جام، مردي با همدستي برادر و پسرعمويش، خواهر جوان خود را كشته و در چاه مخروبه اي دفن كرد. وي پس از يك ماه با مراجعه به كلانتري خود را به پليس معرفي كرد و دليل اين قتل را بي حيثيت شدن خانواده اش اعلام نمود.
« شنو فرهادي » در سقز به دليل امتنا ع از ازدواج اجباري به دست برادرش کشته شد.  
« فرشته نجاتي » كه 18 سال از شوهرش كوچك تر بود و به قصد طلاق به خانه پدري اش باز گشته بود، به اتهام رابطه با مردي ديگر و بر اساس يك اتهام واهي و اثبات نشده، توسط پدرش سر بريده شد.
خدیجه نیز زن جوانی است که با اتهام های واهی شوهر معتادش روبرو میشود. سپس يكي از عموها دستان او را مي گيرد و عموي ديگر با كارد ميوه خوري شروع به بريدن گردن او مي كند.خديجه، از اين جنايت جان سالم بدر برد. او مي گويد: هر قدر به عموها ي م التماس مي كردم، يكي از عموهايم فرياد مي زد بگو با كدام مرد ر ابطه داري كه شوهرت فهميده. وقتي به آنها مي گفتم : اين حرف دروغ است و من هميشه مطيع شوهرم بودم، او بيشتر فرياد مي كشيد. وقتي عمويم با چاقوي ميوه خوري ذره ذره گلويم را مي بريد احساس مي كردم كه آرام آرام روح از بدنم خارج مي شود، حتي حنجره و تارهاي صوتي ام بريده شد ولي بدنم هنوز حس داشت تا شعاع يك متري ام خون ريخته شده بود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر