۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

نوع خاصي از عشق در شعر حافظ

يک - معشوقه اي که با مردي ديگر مي خوابد 
اگر شعر حافظ را با نگاهي روانشناختي بررسي کنيم، نوع خاصي از عشق را در غزليات او کشف مي کنيم.خصيصه ي اصلي ي اين نوع عشق اين است که معشوقه يک زن آزاد نيست، بلکه زني است که "صاحب" دارد.به اين معنا که زن مورد علاقه ي شاعر، با کس ديگري غير از عاشق دلسوخته، رابطه دارد.اين محبوبه ي فريبا و اين مرغ بهشتي را، مرد ديگري آب و دانه مي دهد. بند نقاب اين معشوقه ي زيبا و اين شاهد قدسي را، مرد ديگري از صورت او مي کشد.زني که شاعر عاشق اوست، در آغوش مرد ديگري مي خوابد.اين فکر جگر سوز و تجسم همخوابگي ي معشوقه با مردي غريبه، خواب را از ديده ي عاشق بيچاره، ربوده است:
اي شاهد قدسي، که کشد، بند نقابت؟
اي مرغ بهشتي، که دهد، دانه و آبت؟
خوابم بشد از ديده، در اين فکر جگر سوز
کاغوش که شد، منزل آسايش و خوابت؟ (ديوان حافظ، ص 10)
عاشق از خود مي پرسد اين معشوقه ي طناز و اين شمع دل افروز، که جان عاشق را سوزانده است، جانانه ي کيست؟ اين زن زيبا، که دل و دين از شاعر ربوده است، در آغوش چه کس مي خوابد و همخانه ي چه کسي است؟ادامه...
يارب اين شمع دل افروز، ز کاشانه ي کيست؟
جان ما سوخت، بپرسيد که جانانه ي کيست؟
حاليا، خانه برانداز دل و دين من ست،
تا در آغوش که مي خسبد و همخانه ي کيست؟
باده ي لعل لبش، کز لب من دور مباد،
راح روح که، و پيمان ده پيمانه ي کيست؟
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسيد خدا را، که به پروانه کيست؟
يا رب، آن شاهوش ماه رخ زهره جبين
در يکتاي که و گوهر يک دانه ي کيست؟ (ديوان حافظ، ص 43)
دو - بيوفايي معشوقه ي خيانت کار
خصيصه ي ديگر اين زن "صاحب دار" که در آغوش مرد ديگري مي خوابد و همخانه ي مرد ديگري است، بي وفايي و بي اعتنايي به عاشق بيچاره است.هرچه عاشق، ناله و فرياد مي کند، معشوقه ي بي وفا، نمي شنود:
هر ناله و فرياد که کردم، نشنيدي
پيداست نگارا، که بلند است جنابت (ديوان حافظ، ص 1)
اين سهي قد سيه چشم و اين زيباروي ماه سيما، اهل آشنايي نيست و با مهر و وفا بيگانه است:
ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را
جز اين قدر نتوان گفت، در جمال تو عيب نيست
که وضع مهر و وفا نيست، روي زيبا را (ديوان حافظ، ص 3)
اين دلدار سنگدل و اين يار عهد شکن، با عاشق دلخسته، سر جور و ستم دارد:
ديدي که يار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه يار
حاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت (ديوان حافظ، ص 50)
به علت بي وفايي و بي اعتنايي معشوقه ي سنگدل، اميد شاعر به وصال او، تقريبا صفر است.شاعر مي داند که تمناي وصل او آرزويي بيهوده است و تنها مي تواند منظردوست را در خواب ببيند:
من گدا و تمناي وصل او، هيهات
مکر به خواب بينم، خيال منظر دوست (ديوان حافظ، ص 3)
سه - رقيب ديو سيرت
به غير از معشوقه ي بي وفاي "صاحب دار" و عاشق دلسوخته ي نوميد از وصال، شخصيت سومي در شعر حافظ مشاهده مي شود که شاعر از او به عنوان "رقيب ديو سيرت" نام مي برد و از خدا مي خواهد که شهاب ثاقبي از آسمان نازل شود و رقيب ديو سيرت را از بين ببرد:
ز رقيب ديو سيرت، به خداي خود، پناهم
مگر آن شهاب ثاقب، مددي دهد، خدا را (ديوان حافظ، ص4)
به اين ترتيب، در شعر حافظ با يک مثلث عاشقانه روبرو هستيم که از سه شخصيت درست شده است: معشوقه ي صاحب دار، عاشق دلسوخته، و رقيب ديو سيرت.معشوقه ي صاحب دار، اعتنايي به عاشق دل سوخته ندارد و در آغوش رقيب ديوسيرت مي خوابد.عاشق دل سوخته که عشقي محال را در دل مي پروراند، از رقيب ديو سيرت نفرت دارد و آرزوي مرگ او را دارد.
چهار  - فرضيه ي "صاحب دار" بودن زن
براي درک اين مثلث عاشقانه، ابتدا بايد بدانيم که اين معشوقه ي بي وفا کيست که در آغوش رقيب ديوسيرت مي خوابد و همخانه ي مرد ديگري است؟ چرا عاشق بيچاره، با آن که مي داند تمناي وصل يار، هيهات است، با اين همه، دل بسته ي اين زن "صاحب دار" است؟
از نظر روان شناسي، يکي از پيش شرط هاي عشق هاي ديوانه وار آن است که معشوقه بايد "صاحب" داشته باشد.زن آزاد و "بدون صاحب" لايق عشق آتشين و مجنون وار نيست.فرضيه ي "صاحب دار" بودن زن را، نخستين بار، فرويد در کتاب جنسيت و روانشناسي عشق
Sexuality and the Psychology of Love مطرح کرد.فرويد در صفحه ي 50 اين کتاب مي گويد:
" ...عاشق مورد نظر ما، هرگز زني را که "صاحب دار" نباشد، به عنوان معشوقه انتخاب نمي کند.مقصود از زن "صاحب دار،" زني ست که مرد ديگري، خواه به عنوان شوهر يا پدر يا برادر و يا رفيق، خود را صاحب زن بداند و نسبت به او براي خود حق تملک قايل باشد.در بعضي از موارد اين پيش شرط، آن چنان شديد و غليظ است که عاشق مورد نظر ما، تا هنگامي که يک زن "بي صاحب" است و تعلق به هيچ مردي ندارد، کوچک ترين علاقه اي به او نشان نمي دهد، اما همين که زن توسط مرد ديگري مانند شوهر، پدر، برادر و يا رفيق، مورد تملک قرار مي گيرد، آتش عشق در دل عاشق مورد نظر ما، شعله ور مي شود و او در درياي عشق غوطه ور مي گردد." (جنسيت و روانشناسي عشق، ص 50)
و شرط دومي که فرويد براي اين عشق هاي مجنون وار قايل است اين است که معشوقه بايد حتما بي وفا باشد و با رقيب سرو سري داشته باشد.فرويد در همان کتاب مي گويد:
"...دومين پيش شرط عشق هاي ديوانه وار آن است که عاشق مورد نظر ما هرگز عاشق زني وفادار نمي شود.زني که وفادار باشد نمي تواند به عنوان بت مورد علاقه ي عاشق مورد نظر ما، پرستيده شود.عشق ديوانه وارهميشه معطوف به زناني است که از نظر وفاداري مورد شک و ترديدند و امکان اين که با ديگران سر و سري داشته باشند، وجود دارد." (جنسيت و روانشناسي عشق، ص 51 و50)
فرويد پس از يک تجزيه و تحليل طولاني نتيجه مي گيرد که:
" ...شرط اول يعني صاحب دار بودن زن، از احساسات پسر نسبت به مادر سرچشمه مي گيرد.اين واقعيت که مادر متعلق به پدر است، در ذهن کودکي که در کانون خانوادگي بزرگ مي شود، به صورت جزء لايتجزاي شخصيت و طبيعت مادر، نقش مي شود...معشوقه ي اين چنيني، در حقيقت، جايگزين مادر عاشق مورد نظر ما است." (جنسيت و روانشناسي عشق، ص 53)
"...دومين پيش شرط عشق هاي ديوانه وار، يعني بي وفايي معشوقه، در وهله ي اول به نظر مي رسد که با اين فرضيه که معشوقه در حقيقت جايگزين مادر است، در تناقض باشد.مرد عاشق، در ضمير خودآگاه اش، مادرش را مجسمه ي تقوي و پاکدامني و وفاداري فرض مي کند و هر اشاره اي که به اين تصوير ذهني خدشه اي وارد کند، اگر از بيرون باشد، بسيار اهانت آميز و اگر از درون باشد، بسيار دردناک است...اما اگر کودک در کودکي به رابطه ي جنسي بين مادر و پدر پي ببرد، در ضمير ناخودآگاه او، مادر به صورت زني بي وفا در مي آيد که به عشق پسر خيانت کرده است و با پدرنرد عشق باخته است” (جنسيت و روانشناسي عشق، ص 56 تا 54)
با به کار گرفتن اين تحليل فرويدي، مي توان، در شعر حافظ، در پشت مثلث عاشقانه ي "معشوقه ــ عاشق ــ رقيب "، مثلث فرويدي "مادر ــ پسر ــ پدر" را کشف کرد.رقيب ديو سيرت سمبول پدر، معشوقه ي صاحب دار، فرانمود مادر، و عاشق دل سوخته، نشانه ي پسربچه ي زناکار است.موتور محرکه ي اين مثلث اوديپي، ميل جماع با مادر است.به اعتقاد فرويد، پسر بچه ها، در سن سه تا پنج سالگي، يعني در مرحله ي قضيبي يا فاليک Phallic ، مي خواهند با مادر خود جماعِ کنند و از پدر خود که رقيب عشقي آن هاست، بيزارند.پسر، در اين مرحله، دل بسته ي مادر است.اما، مادر "صاحب" دارد و اين صاحب سخت گير نمي گذارد پسر به وصال مادرش برسد.پسر زناکار، در نهان آرزو مي کند، که اي کاش پدرش را مي کشت تا بدون رقيب، با مادرش هم بستر مي شد.عشق به مادر و نفرت از پدر، اساس مثلث اوديپي "پسر ــ مادر ــ پدر" است.
عشق بيمارگونه ي حافظ به مادر باعث مي شود که حافظ در بزرگسالي به دنبال معشوقه هاي مخصوصي بگردد.يعني حافظ، در بزرگ سالي، عاشق و واله و شيداي زناني مي شود که صاحبي ديوسيرت دارند و اين مرد ديوسيرت نمي گذارد که عاشق دل خسته به وصال معشوق برسد.در اين نوع عشق هاي بيمارگونه، اولين پيش شرط رابطه ي عاشقانه، آن است که معشوقه بايد حتما "صاحب” داشته باشد تا شبيه به مادر"صاحب داري" شود که جوان عاشق پيشه در طفوليت به او دل بسته بوده است.اين “صاحب” مي تواند رقيبي ديوسيرت و يا شوهري حسود و يا پدري سخت گير باشد كه راه رسيدن عاشق به معشوق را مسدود مي كند.
معشوقه ي “بي صاحب” هرگز شايسته ي عشق آتشين نيست.معشوقه اي كه صاحب نداشته باشد، خود به خود از گردونه ي عشق هاي افسانه اي و طاقت سوز و ديوانه وار، خارج مي شود.هرچه اين مانع شديدتر باشد، شدت علاقه ي عاشق به معشوق نيز شديدتر مي باشد.اگر مانعي در كار نباشد، عشقي نيز در كار نيست.بزرگ ترين سم براي اين عشق هاي بيمارگونه، وصال معشوقه است.معشوقه اي که با عاشق هم بستر شود، شباهت خود را با الگوي اصلي همه ي عشق هاي ديوانه وار، يعني شباهت خود را با مادر جفاکار، از دست مي دهد.چنين معشوقه ي سهل الوصولي شايسته ي عشق واقعي نيست.اين نوع عشق هاي آتشين، تنها در هجران است که مانند آتشفشان، شعله ور مي شود و خرمن هستي عاشق را مي سوزاند.اگر بر فرض محال، عاشق با معشوق ازدواج کند، اين ازدواج چندان نمي پايد و عاشق دل خسته، پس از مدتي، زني را که آن چنان واله و شيداي او بوده است رها خواهد کرد و باز به دنبال زني صاحب دار مي افتد که به او راه ندهد.زني که "جز سر جور و ستم" نداشته باشد.زني که "عهد بشکند و از غم ما هيچ غم نداشته باشد".زني که "تمناي وصل او هيهات باشد".زني که همخانه ي رقيبي ديو سيرت باشد.
رقيب، در ادبيات فارسي، علاوه بر آن که به معناي رقيب عشقي است، يک صفت ديگر نيز دارد که تحت تاثير ادبيات عرب، وارد شعر فارسي شده است.و آن صفت، نگاهباني از معشوق است.اقوام باديه نشين عرب که در خيمه ها زندگي مي کردند، براي آن که کسي به زن آن ها نزديک نشود، نگهبانان بر در خيمه ها مي گماردند.به اين نگهبانان "رقيب" مي گفتند که مانع از رسيدن عاشق به معشوقه بود.عاشق، با هزار مشقت، وادي را مي پيمود و خود را به نزديکي حرم و خيمه ي زن شوهر دار مي رساند، اما به علت وجود رقيب و پرده دار، نمي توانست وارد حرم و خيمه شود و به گفته ي حافظ، "ره در حرم نداشت:
"هر راهرو که ره به حريم درش نبرد
مسکين بريد وادي و ره در حرم نداشت (ديوان حافظ، ص 50)
اين صفت رقيب که مانع از جماع عاشق با معشوقه مي شود، به مفهوم فرويدي پدر، که مانع از جماع پسر با مادر است، نزديک است.رقيب ديوسيرت، در ذهن عاشق جوان، يادآور " پدر سخت گير" دوران کودکي اوست: پدري که مانع از جماع کودک زناکار با مادر بوده است.پدري که با معشوقه ي ازلي و ابدي کودک جوان يعني با مادر همبستر مي شده است.پدري که اين محبوبه ي فريبا و اين مرغ بهشتي را، آب و دانه مي داده است و بند نقاب اين معشوقه ي زيبا و اين شاهد قدسي را، از صورت او مي کشيده است.تجسم هم خوابگي ي مادر بي وفا و پدر ديوسيرت، مانند فکري جگر سوز، خواب را از ديده ي پسرعاشق پيشه، مي ربوده است.به همين علت است که حافظ از خدا مي خواهد که شهاب ثاقبي از آسمان نازل شود و رقيب ديو سيرت را که فرانمود پدر دوران خردسالي حافظ است، از بين ببرد.نفرت حافظ از رقيب ديوسيرت، يادآور نفرت پسر زناکار از پدر است.نفرتي که موتور محرکه ي عقده ي پدرکشي يا پاتري سايد patricide است:
ز رقيب ديو سيرت، به خداي خود، پناهم
مگر آن شهاب ثاقب، مددي دهد، خدا را (ديوان حافظ، ص4)
حافظ آرزوي باطني خود را در قالب يک پيشگويي بيان مي دارد و آرزو مي کند که رقيب يا "پرده دار که به شمشير مي زند همه را"، مانند او، خوار و ذليل شود و از چشم معشوقه بيافتد:
چو پرده دار به شمشير مي زند همه را
کسي مقيم حريم حرم، نخواهد ماند
من ار چه در نظر يار خاكسار شدم
رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند (ديوان حافظ، ص 112)
پيشگويي ي خاکسار شدن رقيب، نوعي Wish fulfillment و يا "برآورده شدن آرزو" است.خميره ي اصلي شعر نيز، مانند رويا، ميل به برآورده شدن آرزوهاي سرکوب شده ي دوران کودکي است.
اشاره به وجود ميل زناي با محارم در ضمير ناخودآگاه حافظ، ممکن است در خواننده ي اين مقاله، حس انزجار و اشمئزار به وجود بياورد و باعث شود که اين فرضيه را انکار کرده و با آن شديدا مخالفت کند.اما به گفته ي فرويد در کتاب "تفسير رويا":
"...شايد اين سرنوشت همه ي ماست که اولين شهوت جنسي خود را به سوي مادرمان و اولين حس نفرت خويش را به سوي پدرمان معطوف کنيم...داستان اوديپ شهريار، که پدر خود، لائيوس، را به قتل رساند و با مادر خود، جوکاستا، ازدواج کرد، صرفا برآورده شدن آرزوهاي دوران کودکي ي ما را، به ما نشان مي دهد.اما بخت با ما يار بوده است که توانسته ايم، برخلاف اوديپ، شهوت جنسي خود را از مادر به سوي زنان ديگر معطوف کنيم و نفرت حسادت آميز از پدر را به دست فراموشي بسپاريم.اوديپ کسي است که در او، اين آرزوهاي دوران کودکي مان، برآورده شده است.ما از مشاهده ي او دچار اشمئزاز مي شويم.اين احساس اشمئزار از همان نيروي سرکوب گري، سرچشمه مي گيرد که توانسته است اين آرزوهاي دوران کودکي را در درون ما سرکوب کند.اما سوفوکل، سراينده ي داستان اوديپ شهريار، در حالي که گذشته را مي شکافد و گناه اوديپ را روشن مي سازد، در همان حال، ما را مجبور مي کند با لايه هاي دروني ي ذهن خود آشنا شويم و دريابيم که در ذهن ما نيز، همين آرزوها و شهوت ها و نفرت ها، هر چند به شکل سرکوب شده، هنوز به زندگي خود ادامه مي دهد.نمايشنامه ي اوديپ شهريار، با اين سرود گروه همسرايان به پايان مي رسد:
به اوديپ چشم بدوزيد،
به اين نجيب ترين پهلوان و خردمندترين شهريار،
به او که راز معماي سر به مهرابوالهول را گشود،
به مردي که روزگاري، ستاره ي اقبالش، چونان کوکبي درخشان در اقصي نقاط عالم مي درخشيد،
اما، اکنون، در قعردريايي از مصايب فرو رفته است و در ورطه اي از اندوه و غم، غوطه ور گشته است.
اين سرود همسرايان، هشداري ست به ما؛ مايي که دوره ي کودکي را پشت سر نهاده ايم و اکنون خود را خردمندترين و نجيب ترين پهلوان مي پنداريم.مايي که مانند اوديپ، در جهل نسبت به اين آرزوها، زندگي مي کنيم.آرزوهايي که از نظر اخلاقي، مشمئز کننده است.آرزوهايي که توسط طبيعت بر ما تحميل شده است.آرزوهايي که چون بر ما آشکار شود، وجود آن ها را انکار مي کنيم." (کتاب تعبير رويا، صفحه هاي 297-296 )
فرويد در چاپ هاي بعدي اين کتاب، در پانويس صفحه ي 297 اضافه کرده است:
"هيچ يک از کشفيات علم روانکاوي، مانند فرضيه ي بالا، که به وجود ميل زناي با محارم در ضمير ناخودآگاه آدمي، اشاره مي کند، با چنين انکار لجوجانه و چنين مخالفت دوآتشه ي منتقدان، روبرو نشده است...اما تحقيقات اخير نشان داده است که "عقده ي اوديپ"، که براي اولين بار در عبارت فوق در کتاب "تفسير رويا" به آن اشاره شده است، اهميت فوق العاده اي در مطالعه ي تاريخ و سير تکامل مذهب و اخلاق دارد." (کتاب تعبير رويا، صفحه هاي 297)
در حقيقت، ايده ي عقده ي اوديپ و داستان اوديپ شهريار، و نيز تفسير فرويد از داستان هاملت، براي اولين بار، نه در کتاب "تفسير رويا"، بلکه در نامه اي که فرويد در تاريخ 15 اکتبر 1897 ميلادي، به فليس Fliess، نوشته است، مطرح شده است.اصطلاح "عقده ي اوديپ" نيز براي اولين بار، نه در کتاب "تفسير رويا"، بلکه در يکي از نوشته هاي فرويد به نام "تاملاتي بر روانشناسي عشق" به کار رفته است.
پنج - پدرکشي و شيخ کشي
همان طور که در بالا نشان داديم، عشق ديوانه وار حافظ به شاهد قدسي، نسخه ي برون افكني شده ي عقده ي اوديپ است.حافظ در زندگي عاشقانه ي خود دوبار شکست مي خورد: بار اول، در خردسالي، مجبور مي شود که در برابر پدر سخت گيرش، عقب نشيني کند و مادرش را در چنگال مردي بي رحم و مستبد رها سازد.بار دوم، در بزرگ سالي، مجبور مي شود که در برابر رقيب ديو سيرت، پس بنشيند و محبوبه اش را در چنگال مردي خودکامه و قسي القلب رها سازد.حافظ گرچه در هردوي اين مبارزه هاي عاشقانه در خردسالي و بزرگ سالي، شکست مي خورد، اما نفرت اوديپي او به پدرکه مانع از جماع او با مادر شده است و تنفر عميق او از رقيب ديوسيرت که مانع از هم بستري او با محبوبه اش شده است، در اعماق وجودش شعله مي کشد و راه خروج مي طلبد
يکي از راه هاي خروج نفرت اوديپي پسر از پدر،استفاده از مکانيسم "والايش" است.در پديده ي "والايش"، انرژي احساساتي كه بر آورده نمي شود، متوجه ي يك هدف بالاتر و والاتر مي شود.به عبارت ديگر، شاعر جوان ما، انرژي احساس نفرت از پدر را متوجه ي شخص ديگري مي کند.بهترين جايگزين براي پدر مستبد، محتسب است که، مانند پدر، مقتدر و سرکوب گر است.نفرت اوديپي از پدر مستبد، به صورت نفرت از محتسب و مبارزه ي عشقي با پدر ظالم، به صورت مبارزه ي سياسي با محتسب در مي آيد.محتسب، با چشمان تيزبين خود، همه جا را مي پايد و نمي گذارد حافظ، باده ي فرح بخش را، در نسيم گل ريز بهاري، به بانگ چنگ بخورد:
اگرچه باده، فرح بخش و باد، گل ريز است
به بانگ چنگ، مخور که محتسب تيز است
حافظ بايد در آستين خود، پياله ي باده را پنهان کند زيرا زمانه خون ريز است و ممکن است خون او را بريزد:
در آستين مرقع پياله پنهان کن
که، همچو چشم صراحي، زمانه، خون‌ريز است

پياله با آن حالت مقعر و گودي اش، در روانشناسي، سمبول آلت تناسلي زنان است.ميل به پياله نوشِي، از اين نظر، معناي جنسي دارد و به معناي ميل به جماع مي باشد.بنابراين، معناي "پنهان کردن پياله" در شعربالا، اين است که ميل به هم خوابگي را در آستين ذهن ات پنهان کن، زيرا ممکن است زمانه ي خون ريز، خونت را بريزد.در اين جا محتسب، نقش پدر و پياله نقش آلت تناسلي را بازي مي کند.همان طور که پدر، نمي گذاشته است که طفل ، آزادانه، به پياله ي پر شهد مادرش دست پيدا کند، محتسب نيز نمي گذارد شاعر، آزادانه، به پياله ي شراب دسترسي داشته باشد.
شباهت بين محتسب و پدر، از يک نظر ديگر نيز تقويت مي شود.محتسب مانند پدر که به مادر دسترسي داشته است، به پياله ي شراب دسترسي دارد و با آن که خودش سبوي باده را به دوش مي کشد، اما نمي گذارد شاعر به پياله ي باده دسترسي داشته باشد.محتسب که باده نوشان را از خوردن باده منع مي کند، خودش پيوسته باده مي نوشد و در طلب عيش مدام است:
صوفي ز کنج صومعه با پاي خم نشست
تا ديد محتسب که سبو مي کشد به دوش
با محتسبم عيب مگوييد که او نيز
پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است
محتسب نيز مانند پدر، رياکار است.پدر رياکار، خودش مدام با مادر مي خوابد اما نمي گذارد طفل عاشق پيشه، همان کار را با مادر بکند.محتسب نيز، خودش دايما مست است ، اما نمي گذارد حافظ از باده ي گل رنگ، مست شود.در اين جاست که معناي "ريا" در زاهد ريايي و يا صوفي ريايي، يا محتسب ريايي، آشکار مي شود.همه اين شخصيت هاي منفي شعر حافظ، سمبول و فرانمود و نشانه ي پدر رياکار حافظ اند که چون به خلوت مي رفته است با مادر حافظ، آن کار ديگر را مي کرده است:
واعظان کاين جلوه در محراب و منبر مي‌کنند
چون به خلوت مي‌روند "آن کار ديگر" مي‌کنند
مشکلي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر مي‌کنند
پياله ي شراب، علاوه بر شکل گودش، از يک نظر ديگر نيز به فرج زنان شباهت دارد و آن وجود شراب سرخ رنگ در آن است.مي دانيم که زنان هر ماهه دچار خون ريزي ماهيانه مي شوند و از فرج آن ها خون سرخ رنگي خارج مي شود.اين خون سرخ رنگ معادل باده ي ارغواني رنگي است که از پياله ي شراب جاري مي شود.نکته ي ديگر که تشبيه باده را به عمل جماع تقويت مي کند، استعاره اي است که پس از عمل هم آغوشي به کار مي رود و مي گويند فلاني از باده ي وصالش سرمست شد.در اين استعاره، اصطلاح "باده ي وصال" و فعل "مست شدن"، بار جنسي دارد و براي نشان دادن عمل هم آغوشي و جماع به کار رفته است.
شش - کهن الگوي پهلوان اژدهاکش
پديده ي شيخ کشي که سرتاسر زندگي حافظ را در خود گرفته است، در حقيقت، نسخه ي ديگري از ارکئوتايپ يا کهن الگوي "پهلوان اژدها کش" است.در اين اسطوره، پهلوان داستان، به جنگ اژدهايي ستم گر مي رود و در نبردي سهمناک، اژدها را مي کشد و دنيا را از شرش نجات مي دهد.
در اساطير ايراني، اين ارکئو تايپ، بارها و بارها تکرار شده است.داستان فريدون و ضحاک ماردوش در شاهنامه، روايت ايرانيزه شده ي اين ارکئوتايپ است.در اين داستان، فريدون نقش پهلوان اژدهاکش و ضحاک نقش اژدها را بازي مي کند.فريدون اژدهاکش، در حقيقت، همان پسر زناکار مثلث اوديپي فرويد است که پدر ستم گر را که به صورت ضحاک ماردوش در آمده است، مي کشد و ايرانشهر را از چنگال او آزاد مي سازد.به عبارت ديگر، اسطوره ي "پهلوان اژدها کش"، از نظر روانشناسي، نسخه ي والايش يافته ي نفرت اوديپي پسر از پدر است.خميره ي اصلي اسطوره نيز، مانند شعر و رويا، ميل به برآورده شدن آرزوهاي سرکوب شده ي دوران کودکي است.به عبارت ديگر اسطوره ي پهلوان اژدها کش نيز از مکانيسم Wish fulfillment و يا "برآورده شدن آرزو"، سرچشمه گرفته است.
گاهي ظهور اين پهلوان اژدهاکش، نه در گذشته ي اساطيري، بلکه در آينده ي آخرالزماني، روي خواهد داد.روايت مذهبي چنين ارکئوتايپي، داستان ظهور مهدي موعود در دوره ي آخرالزمان است که با شمشير حق جوي خود، خردجال و سايرکافران اژدهاصفت را مي کشد و جهان را پر از عدل و داد مي کند.امام دجال کش، پهلوان اژدها کشي است که با کشتن اژدهاي کفر، مردم را از چنگال ظلم و ستم نجات مي دهد.
حتي مارکس نيز از چنبره ي اسطوره ي پهلوان اژدهاکش در امان نمانده است.در آيين مارکس نيز جنگ اصلي بين پرولتارياي پهلوان و اژدهاي بورژوازي است.بنا به آراي مارکس، در آخرزمان تاريخ، کارگر پهلوان، اژدهاي سرمايه داري را به قتل مي رساند و با کشته شدن اژدها، تاريخ به پايان مي رسد.
در آيين زردشت نيز اسطوره ي پهلوان اژدهاکش، اهميت مرکزي دارد.در اين جا نيز نبرد اصلي بين اهوراي پهلوان با اژدهاي اهريمن است.در اين نبرد مذهبي نيز، سرانجام پهلوان، اهريمن را به قتل مي رساند.نبرد بين يهوه، خداي يهوديان، و شيطان، اهريمن يهوديان، نيز از روي الگوي پهلوان اژدهاکش بين النهريني اقتباس شده است.جنگ بين الله، خداي عرب ها، و ابليس، اهريمن اعراب، نيز نسخه ي عربيزه شده ي همين کهن الگوي باستاني است.عرفان ايراني نيز منحصرا بر پاشنه ي همين اسطوره مي چرخد.در اين جا نفس اماره نقش اژدها و عارف نقش پهلوان را بازي مي کند و عارف با کشتن اژدهاي نفس اماره، به ملکوت آسمان راه مي يابد.
در ايدئولوژي بنيادگران نيز مستضعفان نقش پهلوان و استکبار جهاني نقش اژدها را بازي مي کند.سلاح اصلي در اين جنگ مذهبي، ترور، ارعاب، خدعه، آدم کشي، چپاول، و غارت است که مي خواهند به کمک آن ها، استکبار جهاني را از پاي در بياورند و حکومت جهاني اسلام را برپا دارند.
اسطوره ي "پهلوان اژدها کش"، از نظر فرويدي، نوعي برون افکني آرزوها و اميال باطني است که در عالم خيال جامه ي عمل به خود پوشيده است.در زبان علمي به اين پديده wish fulfillment مي گويندکه در لغت، به معناي "برآورده کردن آرزوها" مي باشد.ميل به کشتن پدر اژدها صفت که مادر را در چنگ خود اسير کرده است، در اين افسانه ها، به صورت کشتن ضحاک ماردوش يا ديو سفيد يا دجال کافرکيش يا شيطان رجيم يا ابليس منفور يا نفس اماره يا استکبار جهاني، جامه ي عمل به خود پوشيده است.
هفت - مردوک اژدهاکش
حافظ شيخ کش، فريدون ضحاک کش، رستم ديوکش، مهدي دجال کش، اهوراي اهريمن کش، يهوه ي شيطان کش، الله ابليس کش، و عارف نفس اماره کش، پرولتارياي بورژواکش، مستضعف مستکبرکش، و ساير پهلوانان اژدهاکش سراسر دنيا، همه و همه، از الگوي بين النهريني "مردوک اژدهاکش" نسخه برداري شده اند.
طبق اساطير بين النهريني، در ازل، هيچ نبوده است بجز دريايي بيکران و پهناور.براين دريا، اژدهايي فرمانروايي مي کرده است به نام تيامت Ti’amat (بر وزن قيامت).تيامت همه ي خدايان را مقهور و منکوب خود کرده بوده است تا آن که مردوک Marduk ، خداي خدايان، زاده مي شود.مردوک به جنگ تيامت مي رود.تيامت دهانش را باز مي کند و مي خواهد زبانه هاي آتش را به سر و روي مردوک بباراند، اما مردوک از فرصت استفاده مي کند و به خداي طوفان دستور مي دهد تا دهان اژدها را از باد پر کند.آنگاه، مردوک با نيزه ي صاعقه، تيامت را از وسط به دو شقه مي کند و از يک شقه ي آن آسمان و از شقه ي ديگر، زمين را مي آفريند.
حافظ در غزل هاي خود، مردوک ديگري است که به جنگ شيخ "تيامت" صفت رفته است.شيخي که جانشين پدر دوران کودکي اوست.پدري که، چونان اژدهايي، از گنج مادر نگاهباني مي کرده است.مادري که حافظ خردسال، عاشقانه، دوست مي داشته است، اما تمناي وصال او، هيهات بوده است.
اين مقاله را با اين پيش بيني به پايان مي برم که فرضيه ي بالا، که به وجود ميل زناي با محارم در ضمير ناخودآگاه حافظ، اشاره مي کند، با انکار لجوجانه و مخالفت دوآتشه ي منتقدان، روبرو خواهد شد.اما عناد و مخالفت اين منتقدان، از اهميت اين فرضيه در بررسي و مطالعه ي ادبيات کلاسيک ايران نخواهد کاست.

منبع: نوشته ای از عباس احمدی در سایت گویای من:
http://my.gooya.com/%D8%A7%D8%AC%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C/3323-%D9%86%D9%88%D8%B9-%D8%AE%D8%A7%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر